داستان کودکانه شلغم غول پیکر
قصه کودکانه شلغم غولپیکر
یه کشاورز توی زمینش شلغم کاشته بود. خیلی زود متوجه شد که یکی از شلغمها زودتر از بقیه رشد میکنه و خیلی بزرگ میشه!
کشاورز به همسرش گفت:
این یه شلغم بزرگ و خوشمزهست! میتونیم باهاش یه جشن راه بندازیم!
اون شلغم روزبهروز بزرگتر شد و از هر شلغمی که تا حالا دیده بودن، چاقتر و سنگینتر شد!
کشاورز نمیخواست شلغم خراب بشه، پس همسرش رو صدا کرد تا با هم اونو از خاک دربیارن.
اما شلغم خیلی بزرگ و سنگین بود! هر چقدر تلاش کردن، نتونستن اونو از خاک بیرون بکشن.
همسر کشاورز دستشو دور کمر کشاورز حلقه کرد و با تمام نیرو کشیدن و کشیدن!
همسرش داد زد:
اینجوری نمیشه! بچهها رو صدا کن تا بیان کمک کنن!
نوههای کشاورز هم اومدن و با هم کشیدن و کشیدن! اوضاع خیلی خندهدار شده بود! اونا با تعجب میگفتن:
چرا این شلغم درنمیاد؟
نوهها داد زدن:
سگ رو صدا کنید تا بیاد و کمک کنه!
اما وقتی سگ هم اومد و با تمام زورش کمک کرد، باز هم شلغم از خاک بیرون نیومد!
گربه هم داشت این صحنه رو نگاه میکرد. اون هم جلو رفت تا کمک کنه، اما هر چقدر کشیدن، شلغم غولپیکر از جاش تکون نخورد!
یه موش کوچولو که اون اطراف بود، صحنه رو دید!
موش کوچولو فکر کرد و فکر کرد! و بالاخره تصمیم گرفت که کمک کنه و شلغم رو بکشه!
باورتون میشه؟ همون موش کوچولو یه تغییر خیلی بزرگ ایجاد کرد!
در آخر، اون شلغم غولپیکر از زمین بیرون اومد!
کشاورز صورت سرخش رو با دستمال پاک کرد و گفت:
ممنون از همتون که کمک کردید! کی فکرش رو میکرد که یه موش کوچولو اینقدر تأثیر داشته باشه!
یکی از نوههای کشاورز گفت:
حالا باید یه جشن بزرگ راه بندازیم!
و یه مهمونی بزرگ برگزار شد! یه قابلمهی بزرگ سوپ شلغم برای همهی اونایی که کمک کرده بودن!
حتی موش کوچولو هم توی مهمونی بود! البته اون ترجیح میداد که یه تیکه پنیر بخوره، ولی تصمیم گرفت که سوپ رو هم امتحان کنه و بعد با خودش گفت:
چه سوپ خوشمزهای! کاش یه کمی نون هم کنارش بود!
پس حالا میدونید که وقتی همه با هم همکاری کنن، حتی کوچیکترین عضو هم میتونه خیلی کمک کنه!
گردآوری: بخش کودکان موزستان