کلمات جادویی: بریدههایی از کتابهای معروف که ذهن شما را دگرگون میکنند
گنجینهای از جملات: بریدههایی از کتابهای معروف
آیا تا به حال جملهای خواندهاید که دنیای شما را زیر و رو کند؟ جملهای که به عمق وجودتان نفوذ کند و شما را به تفکر وادارد؟ در این مجموعه، به سراغ جملاتی میرویم که نه تنها زیبا و دلنشین هستند، بلکه قدرت تغییر دادن دیدگاه و نگرش شما را دارند. بریدههایی از کتابهای معروف که ذهن شما را دگرگون میکنند و به شما کمک میکنند تا جهان را از زاویهای متفاوت ببینید.
برشی از کتاب های معروف جهان
• دو راه در یک جنگل جدا شدند، و من آن راهی را انتخاب کردم که کمتر سفر شده بود،
و این همه تفاوت را ایجاد کرده است. (رابرت فراست، راه انتخاب نشده )
• این یک حقیقت است که به طور جهانی پذیرفته شده است که یک مرد مجرد در مالکیت یک ثروت خوب، باید به دنبال همسر باشد. (جین آستین، غرور و تعصب)
• زیرا نمیتوانستم برای مرگ توقف کنم، او با مهربانی برای من توقف کرد، کالسکه فقط خودمان را در خود داشت و جاودانگی. (امیلی دیکینسون، چون نتوانستم برای مرگ توقف کنم)
• هروقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همۀ مردم مزایای تو رو نداشتند. (گتسبی بزرگ)
• اشیاء کهنه و بیمصرف تسلطی عجیب بر انسان دارند. دور انداختن عینکی که شیشههایش ترک خورده است یعنی اعتراف کنی تمام دنیایی که تابهحال از پشت این عینک دیدهای برای همیشه پشت سرت بر جا میماند، یا برعکس، از جلوت سر در میآورد، در آن قلمرو نیستی که بهسرعت به سمت تو در حرکت است… خردهریزههای گذشته مثل لنگری هستند که روح را به چیزی بند میکنند که دیگر وجود ندارد. (رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال طول کشید)
• چشمان خود را پر از شگفتی کنید، او گفت، زندگی کنید انگار که در ده ثانیه خواهید مرد. جهان را ببینید. این شگفتانگیزتر از هر رویایی است که در کارخانهها ساخته یا برای آن پرداخت شده است.(فارنهایت 451)
• میتوانید به خودتان بگویید که حاضر هستید همه چیز را که دارید از دست بدهید تا چیزی را که میخواهید به دست آورید. اما این یک تله است: همه آن چیزهایی که حاضرید از دست بدهید همان چیزهایی هستند که شما را قابل تشخیص میسازند. آنها را از دست بدهید ، خود را از دست دادهاید. (با دقت رفتار کنید)
• شما مغز در سرتان دارید. شما پا در کفشهای خود دارید. میتوانید خود را به هر جهتی که انتخاب میکنید هدایت کنید. شما به تنهایی هستید و میدانید چه میدانید و شما کسی هستید که تصمیم میگیرید به کجا بروید… (مکانهایی که خواهید رفت!)
• فراموش کرده بودم که زمان مثل بتن ثابت نیست بلکه مانند شن یا آب روان است. فراموش کرده بودم که حتی بدبختی هم میتواند پایان یابد. (من کسی نیستم که شما بشناسید)
• اگر میخواهید بدانید یک مرد چگونه است، نگاه خوبی به نحوه رفتار او با افراد پایینتر از خود بیندازید، نه با همتایان خود. (رولینگ، هری پاتر و جام آتش)
• بدون موسیقی، زندگی اشتباه خواهد بود. (غروب بتها)
• این کاری است که شما انجام خواهید داد: زمین و خورشید و حیوانات را دوست داشته باشید، ثروت را تحقیر کنید، به هر کسی که درخواست میکند صدقه بدهید، برای احمقها و دیوانهها بایستید، درآمد و کار خود را وقف دیگران کنید، از ستمگران متنفر باشید، در مورد خدا بحث نکنید، صبور باشید و نسبت به مردم تحمل داشته باشید، کلاه خود را برای هیچ چیز شناخته شده یا ناشناخته یا برای هر مرد یا تعدادی از مردها بردارید، آزادانه با افراد قدرتمند و بیسواد و با جوانان و با مادران خانوادهها همراه شوید، این برگها را در هوای آزاد بخوانید هر فصل هر سال زندگی خود را دوباره بررسی کنید همه آنچه را که در مدرسه یا کلیسا یا در هر کتابی به شما گفته شده است، هر چیزی را که روح شما را توهین میکند، کنار بگذارید و گوشت شما یک شعر بزرگ خواهد بود و نه تنها در کلمات خود بلکه در خطوط خاموش لبها و صورت و بین مژههای چشمان شما و در هر حرکت و مفصل بدنتان دارای روانترین و غنیترین زبان باشید.”( سرود خود)
• هیچ کس نمی تواند بدون رضایت شما احساس حقارت کند. (این داستان من است)
• روح آدمی ممکن است با یکی از این سه ویران شود: با آنچه دیگران در حق تو میکنند، با آنچه دیگران وادارت میکنند در حق خودت بکنی و با آنچه خودت داوطلبانه با خودت میکنی. (هیاهوی زمان)
• یادگیری زبان بیش از آنکه به خاطرهای از بهشت شبیه باشد، به طرد نخستین شبیه است؛ تبعید ناخواسته و خاموش به داخل نیستیِ موجود در قلبِ همۀ چیزهایی که بر آنها اسم میگذاریم. شاید یادگیری حرف زدن کشفِ قدمبهقدمِ این باشد که ما نمیتوانیم هیچچیزی دربارۀ هیچچیزی بگویم. (اگر به خودم برگردم)
• گیاهخواری صرفا ژستی نمادین نیست. همچنین تلاشی برای منزوی ساختن خود از واقعیتهای زشتِ جهان هم نیست، که خود را بدونِ مسئولیتی در قبال ستم و کشتارِ سرتاسر جهان پاکیزه نگاه داریم. گیاهخواری گامی علمی و کارآمد است که با انتخاب آن میتوان هم به کشتن حیوانات خاتمه داد و هم به وارد ساختن رنج به آنها. (آزادی حیوانات)
• من از خودم میپرسم چرا حقیقت باید ساده باشد. تجربه من کاملا خلاف این را به من یاد داده است، حقیقت تقریبا هیچ وقت ساده نیست، و اگر چیزی بیش از حد واضح و آشکار به نظر میرسد، اگر عملی به ظاهر از منطق سادهای پیروی میکند، معمولا انگیزههای پیچیدهای پشت سر آن هست. (تونل)
• در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن… زن حقیقت عشق را زود تشخیص مى دهد با حس نیرومند زنى، و اگر دبّه در مى آورد از آن است که عشق هم برایش کافى نیست ، او بیش از عشق مى طلبد، جان تو را. (سلوک)
• شازدهکوچولو به سیاره دوم رفت؛ آنجا فقط یک پادشاه تنها زندگی میکرد؛
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که سیاره را ترک کند، اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت: نرو، تو را وزیر دادگستری میکنیم!
شازده کوچولو گفت: اینجا کسی نیست که من او را محاکمه کنم.
فروانروا گفت:
خب، خودت را محاکمه کن!
این سختترین کار دنیاست! اینکه بتونی درباره خودت قضاوت درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی …(شازده کوچولو)
• آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوند، چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند؛ امّا بعد از همان یک بار، ترس ها آنقدر عمیق می شوند که عشق، دیگر دور می ایستد. ( بیگانه)
• انسان فقط روزی متولد نمیشود که از شکم مادر بیرون می آید بلکه زندگی وادارش میکند چندین مرتبه دیگر از شکم خود بیرون بیاید و متولد شود. (عشق سال های وبا)
• آیدا! این که مرا به سوی تو میکشد عشق نیست، شکوه توست؛ و آنچه مرا به انتخاب تو برمیانگیزد، نیاز تن من نیست، یگانگی ارواح و اندیشههای ماست.(مثل خون در رگ های من )
• مردم وقتی غافلگیر میشوند، شبیه بچهها رفتار میکنند. (جز از کل)
• انسان پیوسته در مسیر شکل گرفتن است؛ مسیری که هیچوقت کامل نمیشود و انتهایی ندارد، چون اگر داشته باشد و آدم از شدن دست بکشد دیگر چهچیزی باقی میماند؟(میشل اوباما)
• چرا رنجم میدهی؟
چون دوستت دارم.
آنگاه او خشمگین میشد.
نه، دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشیش را میخواهیم نه رنجش را.
وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را میخواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج.
پس، تو به عمد مرا رنج میدهی؟
بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم.( بارون درخت نشین)
• سوفی در مدرسه یاد گرفته بود که خدا دنیا را آفریده و سعی کرد به خودش بقبولاند که این بهترین جواب برای این سوال مشکلساز است. میتوانست قبول کند که دنیا را خدا آفریده، اما خدا را چهکسی پدید آورده است؟ آیا او خودش را از هیچ آفریده است؟ (دنیای سوفی)
• غمانگیز نیست که اکثر مردم تازه بعد از بیمار شدن، مجبور به درک زیباییهای زندگی میشوند؟ یا بعد از دریافت نامهای مرموز به ارزش زندگی پی میبرند!(دنیای سوفی)
• در هشتاد و یک سالگی هنوز عقلش میرسید که فقط با چند نخ نازک و پوسیده با این جهان پیوند دارد، نخهایی که ممکن بود بدون هیچ گونه احساس درد پاره شوند. خیلی ساده، با یک غلت زدن عوضی در هنگام خواب. تمام سعی و کوشش خود را به کار میبرد تا آن نخها پاره نشوند چون میترسید که در ظلمت مرگ، خدا را جلوی چشم خود نبیند. (عشق سال های وبا)
• اگر نمیخواهیم بازیچهی دست هر فرومایهای و مایهی ریشخند هر تهی مغزی باشیم ،اصول اوّل این است که محتاط و دست نیافتنی بمانیم.(درمان شو پنهاور)
• وقتی به ریزهکاریهای زندگی مینگریم، همهچیز چقدر مضحک به نظر میآید. مثل قطرهی آبی که زیر میکروسکوپ بگذاریم: یک قطرهی واحد مملو است از موجودات ذرهبینی تکیاختهای. چقدر به جنبوجوش مشتاقانهی این موجودات و ستیزشان با یکدیگر میخندیم. این فعالیت وحشتناک چه آنجا و چه در مدت زمان زندگی کوتاه بشری، وضعیتی مضحک پدید میآورد. (درمان شو پنهاور)
• اینگونه است که جهان پایان مییابد
اینگونه است که جهان پایان مییابد
اینگونه است که جهان پایان مییابد
نه با یک انفجار بلکه با یک ناله
(مردان توخالی)
• مادر امروز مرد. یا شاید دیروز؛ مطمئن نیستم. (غریبه)
• این است که چگونه یک داروی خوب برای سرماخوردگی درست کنیم؛ این است که چگونه یک داروی خوب برای دور انداختن یک کودک درست کنیم قبل از اینکه حتی به یک کودک تبدیل شود؛ این است که چگونه ماهی بگیرید؛ این است که چگونه ماهی را که دوست ندارید پرتاب کنید، و به این ترتیب اتفاق بدی روی شما نخواهد افتاد؛ این است که چگونه یک مرد را قلدر کنید؛ این است که چگونه یک مرد شما را قلدر میکند؛ این است که چگونه یک مرد را دوست داشته باشید؛ و اگر این کار نکرد راههای دیگری وجود دارد، و اگر آنها کار نکردند احساس بدی نسبت به تسلیم شدن نداشته باشید؛ این است که چگونه اگر احساس میکنید در هوا تف کنید، و این است که چگونه سریع حرکت کنید تا روی شما نیفتد؛ این است که چگونه سر و ته را به هم رساند؛ همیشه نان را فشار دهید تا مطمئن شوید که تازه است؛ اما اگر نانوای اجازه ندهد که نان را لمس کنم چه؟ میخواهی بگویی که بالاخره تو واقعاً قرار است از آن نوع زنهایی باشی که نانوای اجازه نمیدهد نزدیک نان شود؟ (دختر)
• پدرم تلاش کرده بود تمام تصاویر برادرش را از بین ببرد تا شاید، فراموشش کند، پوچى تلاشش کاملا آشکار بود. وقتى اینهمه تلاش مىکنى یک نفر را فراموش کنى خود این تلاش تبدیل به خاطره مىشود، بعد باید فراموش کردن را فراموش کنى، بعد خود این هم در خاطر مىماند… (جز از کل)
• مردم همیشه شکایت میکنند که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز آدمی رو میبینن که پا نداره و بعد غر میزنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن، چرا؟ چی باعث میشه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملالآور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوف به جزئیات و نه کلیّات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمیگیم «چرا باید کار کنیم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» میگیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟»(درمان شو پنهاور)
• روح آدمی ممکن است با یکی از این سه ویران شود: با آنچه دیگران در حق تو میکنند، با آنچه دیگران وادارت میکنند در حق خودت بکنی و با آنچه خودت داوطلبانه با خودت میکنی. (هیاهوی زمان)
• زن ها، گاهی اوقات حرفی نمی زنند چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود! تنها با نگاهشان حرف می زنند… به اندازه یک دنیا با نگاهشان حرف می زنند. اگر زنی برایتان اهمیت دارد، از چشمانش به سادگی نگذرید! به هیچ وجه…(سوءتفاهم)
• پسر، موقعی که آدم میمیرد، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره میکنند. من امیدوارم که وقتی مُردم، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازهی مرا توی رودخانهای، جایی بیندازد. هرجا که میخواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مردهها، چالم نکنند. روزهای یکشنبه میآیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را میخواهد چه کار؟ مرده که به گل احتیاجی ندارد… آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد… (ناتور دشت)
• زمانِ حال چیز خنده دارى است؛ اصولا نمىتواند وجود داشته باشد. به مجرد اینکه از آن آگاه مىشویم، سپرى مىشود و دیگر حال نیست. این طورى ما مدام در گذشته زندگى به سر مىبریم، حتى هنگامى که در حال رویاپردازى دربارهى آینده هستیم.( دیدن از سیزده منظر )
گردآوری:بخش سرگرمی موزستان