» سرگرمی » شهر حکایت » حکایات تاریخی و آموزنده
شهر حکایت

حکایات تاریخی و آموزنده

۱۴۰۳/۰۲/۰۶ 00122

 

ظلم بر کوتاه قد
انوشیروان روزی به دادرسی نشسته بود. مردی کوته قامت فراز آمد و بانگ دادخواهی برداشت. خسرو انوشیران گفت: کسی بر کوته قامت ستم نتواند کرد. گفت: شهریارا! آن که بر من ستم راند، از من کوتاه تر است. خسرو بخندید و دادش بداد.

 کریم خان و زین دزدی
کریم خان زند گوید: وقتی که در اردوی نادری مردی سپاهی بودم از فقر و احتیاج ، زینی طلاکوب را از مرد زین سازی دزدیدم که متعلق یکی ازامرای افغان بود، روز دیگر شنیدم که زین ساز بیچاره در زندان نادری است و حکم شده که روز دیگر اگر زین را ندهد  ُ او را به دار بیاویزند .دل من از این خبر خیلی سوخت، زین را بردم و بجائی که برداشته بودم گذاشتم و صبر کردم تا زن زین ساز رسید.

چون زن  آن  زین رابدید نعره  ای کشید و از فرط سرور بر زمین افتاد و دعا نمود و گفت : خداوند به کسی که این زین را واپس آورده آنقدر عمر دهد که صد زین مرصع طلاکوب بخود بیند. من یقین دارم که ازدعای آن زن به این دولت رسیدم .

 

عقل الاغ
 علی بن محمد گوید: روزی عبداله بن معاویه به آسیابانی گذشت که الاغ خویش را به آسیا بسته بود و زنگوله هایی به گردن آن آویخته بود. بدو گفت: چرا این زنگوله ها را به گردن الاغت  آویخته ای؟ آسیابان گفت: آویخته ام که وقتی ایستاد و آسیا از کار افتاد بدانم. گفت: اگر بایستد و سر تکان دهد چگونه می فهمی که آسیا را نمی گرداند؟ آسیابان گفت: خدا امیر را قرین صلاح بدارد. عقل الاغ من مانند عقل امیر نیست!

صراحت سخن
روزی حجاج در منبر، خطابه خود را طولانی کرد. مردی از وسط جمعیت با صدای بلند گفت: موقع نماز است، سخن را کوتاه کن! نه وقت به احترام شما توقف می کند، نه خداوند عذرت را می پذیرد.
حجاج از این صراحت، آن هم در یک مجلس عمومی ناراحت شد، دستور داد مرد را زندانی کردند. کسان او به ملاقات حجاج رفتند و به وی گفتند:
امیر! مرد زندانی از فامیل ماست و دیوانه است. دستور فرمایید آزاد شود.
حجاج گفت: اگر خودش به دیوانگی اقرار کند، آزادش خواهم کرد.
کسانش به زندان رفتند و گفتند: به جنونت اقرار کن، تا آزاد شوی.
مرد گفت: هرگز چنین اعترافی نمی کنم، من مریض نیستم. خداوند مرا سالم آفریده است.
وقتی جواب های صریح و صادقانه زندانی به گوش حجاج رسید، دستور داد به احترام راستگویی آزادش کردند.

اوضاع کشور
شاه عباس از وزیر خود پرسید:”امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟”
وزیر گفت:”الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند!”
شاه عباس گفت:”نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست کفاشان به مکه می رفتند نه پینه دوزان، چون مردم نمی توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم.”

گردآوری: بخش سرگرمی موزستان

 

 

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×