چاقوی قیصر غلاف نمیشود!
– «چرا اطلاعات من رو بهشون (پلیس) ندادی؟» – «چون من به افعی تهران حق میدم»!
آنها که مجموعه شبکه خانگی افعی تهران را در این روزها پیگیری کردهاند، ماجرای این دیالوگ را میدانند و آنها که در جریان نیستند بدانند این دیالوگ میان افعی تهران و تراپیست یا همان رواندرمانگر او ردوبدل شده است؛ مکالمهای مهم و غافلگیرکننده میان قاتلی سریالی و رواندرمانگر او.
قاتلی که جان تعدادی از کودکآزارهای تهران را گرفته است، اما این شخص در زندگی روزمرهاش منتقد سینماست، تحلیل فیلم درس میدهد، میخواهد پیش از 50سالگی خود بالاخره نخستین فیلمش را بسازد، در زندگی مشترکش دچار تلاطم و شکست شده است، دور از فرزندش زندگی میکند و… و مهمتر اینکه او خود در کودکی آسیب و آزار دیده است. بار دیگر دیالوگ را مرور میکنیم و روی حرف تراپیست افعی تهران میمانیم؛ جایی که رواندرمانگر پس از اینکه به یقین رسیده مراجعش قاتل سریالی است، به او حق میدهد و افعی تهران را شایسته بازگشت به جمع خانواده و اجتماع میداند، بدون آنکه او تاوان قتلهایی را که مرتکب شده است، پس بدهد. شاید برای یک سریال همین که مجرم یا متهم به قتل در دوگانه پلیس و مجرم گیر نیفتاده و درگیر پایانبندی کلیشهای نشده است، جالب باشد، اما این اتفاق ورِ دیگری هم دارد؛ یک شهروند خود را در قامت قاضی، دادستان، پلیس و مجری حکم دیده و با پنهانکاری یک تراپیست از تبعات اقدامش در امان مانده است.
نگرانکننده نیست؟ اینکه فردی به تشخیص خود تعدادی را که مرتکب خطا شدهاند، به عقوبت برساند و لایق مجازات مرگ بداند، یادآور قیصر نیست؟ مردی که برای اجرای عدالت چاقو دست میگیرد و راه میافتد در شهر و انتقام خون عزیزش را از عامل تجاوز میگیرد؛ بیتوجه به مراجع قانونی و مسئول. این اتفاق نگرانکنندهتر میشود وقتی تراپیست که نماد تعقل و منطق است، قاتل را نهفقط در ذهن خود مبرا میکند، بلکه حق میدهد او از چشم قانون پنهان بماند و به زیست روزمره ادامه دهد. به عبارت بهتر و دقیقتر، تراپیست ایده قیصر را تأیید میکند. قیصری که قشر روشنفکر با آن کنار نیامده و این شخصیت را همواره ضد جامعه مدرن شهری معرفی کرده است؛ قیصری که از او بهعنوان شخصیتی واپسگرا یاد شده است.
وقتی تراپیست با موضوع قتل و قاتل به راحتی کنار میآید و حتی به نوعی خود را شریک جرم او میکند، این پیام را به مخاطبان میدهد که هرکس میتواند در ذهن خود محکمه تشکیل دهد، حکم براند و خود مجری حکم خود باشد. ما میدانیم بخشی از پنهانکاری تراپیست برخاسته از روابط عاطفی میان او و افعی تهران است، اما این را هم میدانیم که او به افعی تهران بابت کمکردن شر تعدادی کودکآزار حق داده است. ما در عالم واقع سعید حنایی را داریم. پیش از شخصیت سریالی آرمان بیانی/ افعی تهران، شهروندی در مشهد با نام سعید حنایی درون ذهن خود محکمهای برپا کرد و به این نتیجه رسید زنان روسپی نباید حق حیات داشته باشند. او این زنان را شناسایی کرد و به شیوه خود به قتل رساند.
او معتقد بود بیتوجه به پلیس و نهاد قضائی، شخص خود باید اقدام و جامعه را از گناه پاک کند. او قتل زنان روسپی را تکلیف خود میدانست. با اینکه خانواده حنایی و تعدادی دیگر که احساس تکلیف کرده بودند، از اقدام او حمایت کردند، در نهایت قاتل زنان روسپی شناسایی و مجازات شد. اما در سریال افعی تهران همراهی شخصیتی مثل یک تراپیست با قاتل عجیب است. بله! ما با سریال طرف هستیم و نه در واقعیت، اما نمیشود از کنار تأثیر یک مجموعه پرمخاطب بر بینندگانش گذشت. قانون در موضوع کودکآزاری بهویژه وقتی درون خانواده رخ دهد، ایراد دارد و عدالت محقق نمیشود، اما در نهایت قاتل، قاتل است. مسئله جلوگیری از بروز پدیده قیصر یا سعید حنایی یا قتلهای محفلی کرمان و… است. دستکم اینکه سفیدشویی قاتل با طرح شخصیتی باهوش، جذاب، روشنفکر و دوستداشتنی از او، بیش از هر چیز هیمنه مفهوم قتل را به سخره میگیرد؛ آنهم در جامعهای که چاقوی قیصر بهراحتی غلاف نمیشود.
سحر طلوعی