» سرگرمی » شهر حکایت » حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد؛ داستانی پر از پند و اندرز
شهر حکایت

حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد؛ داستانی پر از پند و اندرز

۱۴۰۳/۱۰/۱۷ 108

در این مقاله از موزستان، به بررسی حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد می‌پردازیم. این داستان از کلیله و دمنه، به زیبایی پیام‌های مهمی درباره تلاش بیهوده و تناسب با توانایی‌های فردی را بیان می‌کند. زاغی که رفتار کبک را تقلید می‌کند، نه تنها موفق نمی‌شود، بلکه شیوه اصلی خود را نیز از دست می‌دهد. این حکایت درس‌هایی عمیق برای فهم محدودیت‌ها و اهمیت شناخت خود به همراه دارد.

 

حکایت آموزنده زاغ و کبک؛ پیام اخلاقی از کلیله و دمنه

ابوالمعالی نصرالله منشی، یکی از چهره‌های شاخص ادبی و دیوانی در دوره غزنویان بود. او در دربار پادشاهانی چون بهرامشاه و خسروشاه غزنوی به عنوان منشی و نویسنده خدمت می‌کرد. نصرالله منشی علاوه بر فارسی، به زبان عربی نیز شعر می‌سرود.

با وجود جایگاه بلندش در دربار، زندگی او پایان تلخی داشت. بر اساس روایتی از عوفی در کتاب «لباب الالباب»، نصرالله منشی به دلیل حسادت بدخواهان، در زمان حکومت خسروشاه غزنوی زندانی و سپس کشته شد.

 

یکی از مهم‌ترین آثار نصرالله منشی، ترجمه آزاد کلیله و دمنه است. او این اثر کلاسیک را که پیشتر توسط عبدالله بن مقفع از پهلوی به عربی ترجمه شده بود، به فارسی روان و مسجعی برگرداند. ترجمه نصرالله منشی با افزودن روایات و اشعار متنوع فارسی و عربی، به غنای ادبی این اثر افزود.

 

حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد, تحلیل داستان زاغی و کبک

 

حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد

آورده‌اند که زاغی کبگی را دید که می‌رفت. خرامیدن او در چشم او خوش آمد و از تناسب حرکات و چستی اطراف او آرزو برد، چه طباع را به ابواب محاسن التفاتی تمام باشد و هر‌آینه آن را جویان باشند.

در جمله خواست که آن را بیاموزد، یک‌چندی کوشید و بر اثر کبگ پویید، آن را نیاموخت و رفتار خویش فراموش کرد چنانکه به هیچ تأویل بدان رجوع ممکن نگشت.

 

و این مثل بدان آوردم تا بدانی که سعی باطل و رنجی ضایع پیش گرفته‌ای و زبان اسلاف می‌بگذاری و زبان عبری نتوانی آموخت. و گفته‌اند که: جاهل‌تر خلایق اوست که خویشتن در کاری اندازد که ملایم پیشه و موافق نسب او نباشد.

 

و این باب به حزم و احتیاط ملوک متعلق است. و هر والی که او را به ضبط ممالک و ترفیه و رعایا و ترتیب دوستان و قمع خصمان میلی باشد در این معانی تحفظ و تیقظ لازم شمرد، و نگذارد که نااهل بدگوهر خویشتن را در وزان احرار آرد و با کسانی که کفاءت ایشان ندارد خود را هم‌تگ و هم‌عنان سازد، چه اصطناع بندگان و نگاه داشتن مراتب در کارهای ملک و قوانین سیاست اصلی معتبر است، و میان پادشاهی و دهقانی به رعایت ناموس فرق توان کرد، و اگر تفاوت منزلت‌ها از میان برخیزد و اراذل مردمان در موازنه اوساط آیند، و اوساط در مقابله اکابر‌، حشمت ملک و هیبت جهان داری به جانبی ماند و، خلل و اضطراب آن بسیار باشد، و غایلت و تبعت آن فراوان. مآثر ملوک و اعیان روزگار بر بتسانیدن این طریق مقصور بوده است.

 

زیرا که به استمرار این رسم جهانیان متحیّر گردند و ارباب حرفت در معرض اصحاب صناعت آیند و اصحاب صناعت کار ارباب حرفت نتوانند کرد و لابد مضرت آن شایع و مستفیض گردد، و اسباب معیشت کار ارباب حرفت نتوانند کرد و لابد مضرت آن شایع و مستفیض گردد، و اسباب معیشت خواص و عوام مردمان براطلاق خلل پذیرد و نسبت این معانی به اهمال سایس روزگار افتد و اثر آن به مدت ظاهر گردد.

 

این است داستان کسی که حرفت خویش فروگذارد و کاری جوید که در آن وجه ارث و طریق اکتساب مجالی ندارد. و خردمند باید که این ابواب از جهت تفهم برخواند نه برای تفکه‌، تا از فواید آن انتفاع تواند گرفت؛ و اخلاق و عادات خویش از عیب و غفلت و وصمت مصون دارد. والله ولی التوفیق.

 

حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد, تحلیل داستان زاغی و کبک

 

حکایت زاغی که خواست خرامیدن کبک بیاموزد به زبان امروزی 

روزی زاغی کبکی را دید که راه می‌رفت. نحوه خرامیدن کبک به نظر زاغ بسیار زیبا و هماهنگ آمد. او از حرکات منظم و چابکی کبک خوشش آمد و آرزو کرد که مثل او راه برود. زیرا طبیعت انسان به زیبایی و هماهنگی توجه خاصی دارد و به دنبال آن می‌رود.

 

زاغ تصمیم گرفت راه رفتن کبک را یاد بگیرد. مدتی تلاش کرد و پشت سر کبک راه رفت، اما نه‌تنها موفق به یادگیری نشد، بلکه شیوه راه رفتن خودش را هم فراموش کرد، به‌طوری که دیگر به هیچ شکلی نتوانست به روش قبلی خود برگردد. این داستان را آوردم تا بدانی که تلاش تو بیهوده است و در کاری وارد شده‌ای که نتیجه‌ای ندارد. تو زبان اجدادت را کنار گذاشته‌ای و می‌خواهی عبری یاد بگیری، اما در این کار هم موفق نخواهی شد. گفته‌اند: نادان‌ترین انسان کسی است که خود را در کاری مشغول کند که نه با پیشه‌اش سازگار است و نه با اصل و نسبش.

 

این حکایت به دقت و تدبیر در کار پادشاهان و حاکمان مربوط است. هر والی که بخواهد کشور را اداره کند، مردم را رفاه بخشد، دوستان را مرتب کند و دشمنان را سرکوب نماید، باید در این مسائل هوشیار و دقیق باشد. او نباید اجازه دهد افراد بی‌صلاحیت خود را هم‌پایه بزرگان بدانند یا در جایگاهی قرار بگیرند که شایسته آن نیستند. زیرا در سیاست و حکومت، رعایت مراتب و حفظ جایگاه‌ها بسیار مهم است. تفاوت بین شاهی و دهقانی به احترام و رعایت مرزها است. اگر این تفاوت‌ها از بین برود و افراد پست هم‌سطح افراد متوسط شوند و متوسط‌ها هم‌رده بزرگان، هیبت و عظمت حکومت از بین می‌رود و نتیجه‌اش هرج‌ومرج و نابسامانی خواهد بود.

 

پادشاهان و بزرگان همیشه بر حفظ این نظام تأکید داشته‌اند، زیرا اگر این نظم به هم بخورد، مردم گیج و سردرگم می‌شوند. افرادی که در حرفه‌ای مهارت دارند، نمی‌توانند جای متخصصان دیگر را بگیرند و آسیب‌های این وضعیت به همه جامعه می‌رسد. اگر چنین شود، معیشت و زندگی مردم، چه خواص و چه عوام، مختل می‌شود و این خرابی را به حاکم وقت نسبت خواهند داد و اثر آن به مرور زمان بیشتر نمایان می‌شود.

 

این حکایت درباره کسی است که حرفه خود را رها می‌کند و به دنبال کاری می‌رود که نه از طریق ارث به او رسیده و نه از طریق تلاش و یادگیری به دست آورده است. فرد عاقل باید این داستان‌ها را برای یادگیری و فهم بخواند، نه فقط برای سرگرمی، تا از درس‌های آن بهره‌مند شود و عیب‌ها و غفلت‌های خود را اصلاح کند. خداوند یار و راهنمای همه است.

 

گردآوری:بخش سرگرمی موزستان 

 

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×