نغمه غم در دل نوشتهها؛ گزیدهای از متنهای دلم گرفته
متن ها و جملات غمگین دلم گرفته
در لحظات سختی و تاریکی زندگی، گاه بغضی در گلو و اشکی در چشممان حلقه میزند و تنها واژهای که بر زبانمان جاری میشود، “دلم گرفته” است. این حس غم و اندوه، ریشه در اعماق وجود ما دارد و میتواند ناشی از فقدان، شکست، تنهایی، ناامیدی و یا هر تجربه تلخ دیگری باشد. “دلم گرفته” نه تنها بیانگر یک احساس است، بلکه دریچهای به سوی دنیای درون ما میگشاید. با نوشتن یا بیان این حس، به خودمان و دیگران اجازه میدهیم تا با تاریکی درونمان روبرو شویم، آن را درک کنیم و در نهایت، راهی برای رهایی از آن بیابیم. در ادامه برای شما تعدادی متن های زیبا در رابطه با موضوع دلم گرفته قرار داده ایم امیدواریم از خواندن آنها لذت ببرید.
در سکوت شب، قطرات اشک بر گونههایم جاری میشود،
و بغضی در گلویم سنگینی میکند.
دلم گرفته، از این دنیای پر از آشوب و مردم بیرحم.
تنها تو هستی که میتوانم به تو پناه ببرم، ای خدای مهربان!
در میان انبوه جمعیت، احساس تنهایی میکنم،
گویی در جزیرهای دور افتاده، گیر افتادهام.
دلم برای گرمای وجود یاری که دیگر در کنارم نیست، تنگ شده است.
کاش میشد دوباره او را ببینم و در آغوشش آرام بگیرم.
دلم که می گیرد، نگاهم به آسمان خیره میشود،
گویی در آن پهنهی بیکران، دنبال آرامشی میگردم که در زمین نمییابم.
در آن لحظه، به خود میگویم:
“این همان آسمانی است که تمام آدمهای غمگین دنیا به آن نگاه میکنند.”
این حس همبستگی عجیبی، ناگهان رنج تنهایی را از دلم میزداید.
دیگر احساس نمیکنم که تنها در تاریکی غرق شدهام،
بلکه میدانم که در این غم و اندوه، با تمام انسانهای زمین همدرد و همسرنوشت هستم.
آسمان، گویی آینهای است که غم و اندوه تمام انسانها را در خود انعکاس میدهد.
اما در عین حال، عظمت و شکوه آن، امیدی به دلم میبخشد.
دلم گرفته از این همه تنهایی که چون سایهای سنگین روی قلبم افتاده است.
تنهایی یعنی وقتی همه هستند و تو نیستی.
در این شبهای سرد و تاریک، جای خالی تو بیش از همیشه حس میشود.
جدایی زخمهایی به جا میگذارد که زمان نیز قادر به بهبودشان نیست.
دلم گرفته و غمگینم، چون در دریای بیانتهای زندگی، تنها و بیناخدا ماندهام.
گاهی اوقات، سختترین درد، دلتنگی برای کسی است که دیگر هرگز باز نخواهد گشت.
چقدر دردناک است که بدانی کسی که برایش قلبت را دادهای، دیگر هرگز باز نخواهد گشت.
غمگینم، چون دنیا پر از آدمهایی است که دل میشکنند و میروند.
دلم گرفته از این همه عشق نارس و جداییهای بیپایان.
دلتنگــی هایــــم را زیر بغـل زده ام
نشسته ام در انتظار روز های مبـادا !
سهم من از تــو
همـین دلتنگـی هاست
که بی دعوت می آینـد
دلم گرفته خدایا
تو دل گشایی کن
من آمده ام به امیدم
تو هم خدایی کن ..
دلم گرفته از این همه غم که بیوقفه بر دل مینشینند.
نمیدانم چرا این دل همیشه سنگینی میکند، انگار هیچگاه رنگ آرامش را نخواهد دید.
دلم گرفته از این همه تنهایی.
شبهای تاریک و سرد، جای خالی تو را به رخم میکشند و اشکهایم را بیپایان میکنند.
ای کاش میتوانستم به روزهای روشن گذشته بازگردم.
دلم گرفته ای خدا
اشک در چشمانم حلقه زده، بغض در گلویم سنگینی میکند، و دلم از غم سنگین است.
خدایا! تو را صدا میزنم، در این تنهایی و تاریکی، تنها امید من تویی.
دلم گرفته از دنیا، از مردم، از سختیها و ناملایمات.
به دنبال آرامش میگردم، به دنبال نوری در تاریکی، به دنبال دست یاریگر تو در این ظلمات.
خدایا! مرا دریاب، تنها و درماندهام، به رحمت بیکرانت پناه میبرم.
غم دلم را برطرف کن، آرامش را به قلبم بازگردان، و نوری از امید در وجودم روشن کن.
تو دانا و توانایی، و من از تو جز رحمت و یاری چیزی نمیخواهم.
دعای من این است که قلبم را از عشق خودت سرشار کنی، و مرا در مسیر صبر و ایمان قرار دهی.
خدای من دلم گرفته، از این دنیای پر از آشوب، از این مردم بیرحم، از این همه سختی و ناملایمتی.
تنها تو هستی که میتوانم به تو پناه ببرم، تنها تو هستی که میتوانم درد دلم را با تو در میان بگذارم.
خدایا!
مرا در این تنهایی و درماندگی دریاب، دست رحمت خود را بر سر من بگذار و نغمههای آرامشبخش را در گوش جانم زمزمه کن.
غم و اندوه را از دلم دور کن و نوری از امید و عشق در وجودم روشن ساز.
تو که دانا و توانایی، از تو جز مهربانی و یاری چیزی نمیخواهم.
خدای مهربانم،
در این لحظات که دلم از غم و اندوه سنگین است و اشک در چشمانم حلقه زده، به سوی تو پناه میآورم.
تو را در سکوت قلبم صدا میزنم، ای که تنها امید و تکیهگاه من در تاریکیها و سختیهای زندگی هستی.
خدایا،
دلم از دنیای پر از آشوب و مردم بیرحم گرفته است. از سختیها و ناملایماتی که بر سر راهم قرار گرفتهاند خسته شدهام.
یه دنبال آرامش و امنیتی میگردم که فقط در پناه تو میتوانم بیابم.
دلم گرفته از سادگیهایم. ساده دل دادم و ساده دل باختم.
ای کاش میتوانستم کمی پیچیدهتر باشم تا کمتر آسیب ببینم.
دلم گرفته از روزگاری که در آنم. این نبود آنچه در انتظارش بودم.
زندگی با تمام سختیهایش، رویاهایم را یکی پس از دیگری از من میگیرد و تنها دلگرفتگی بر جای میگذارد.
دلم گرفته
سکوت سنگینی بر قلبم سایه افکنده،
گویی سالهاست که از گرمای وجودش محرومم.
دلم تنگ شده برای راز و نیازهای شبانه،
برای زمزمههای عاشقانهاش که آرامشبخش جانم بود.
دیگر هیچ پیامی از او بر روی صفحهی گوشیام نقش نمیبندد،
و گویی تمام شادیهای دنیا با رفتن او رنگ باخته است.
هرچند دلم میخواهد خلاصه ای از روزم را برایش تعریف کنم،
و با شور و اشتیاق از اتفاقات آن برایش بگویم،
اما دیگر حاضر نیستم تنهایی خود را با هیچ کس قسمت کنم.
یاد و خاطرهی او در اعماق وجودم ریشه دوانده،
و گویی هرگز از کنارم دور نشده است.
در سکوت شب، با او نجوا میکنم،
و گرمای وجودش را در قلبم احساس میکنم.
شاید او در کنارم نباشد،
اما عشق و خاطراتش همیشه در قلبم زنده خواهد ماند.
دلم گرفته
در اعماق وجودم، دلتنگی عمیقی ریشه دوانده،
دلتنگی یاری که دیگر در کنارم نیست.
چشمانم به دنبال او در میان انبوه جمعیت میگردد،
اما میدانم که او هرگز باز نخواهد گشت.
دلم پر از آرزوی دیدار اوست،
اما میدانم که این دیدار تنها رنج و عذاب را به ارمغان خواهد آورد.
گویی در دوراهی سختی گرفتار شدهام،
میان میل به دیدار و رنج دوری.
اشک تنها چاره ی این دلتنگی بیپایان است،
اشکهایی که از اعماق وجودم سرازیر میشوند.
گاهی دلم میگیرد از سخنانی که در شأنم نیست،از حرفهایی که از اعماق وجودم برمیآیند، اما به گوش شنوندهای بیتفاوت میرسند.گویی گوهری گرانبها را به پای خوکی بیارزش میاندازم.
گاهی دلم میگیرد از صداقتم که هیچکس لایق آن نیست،از رازهایی که برملا میکنم، اما در دل شنونده طنینی از بیاعتمادی و سوءظن ایجاد میکنند.گویی گلی لطیف را در دستان بیرحم طوفان قرار میدهم.
گاهی دلم تنگ میشود برای وعدههایی که میدانستم نیست،اما برای دلخوشیم کافی بودند.تنگ برای آن امیدهای واهی، برای آن آرزوهای دور و دراز.گویی در تاریکی مطلق به دنبال ذرهای نور میگردم.
گاهی دلم میگیرد از سادگیهایم،از اعتماد بیحد و حصری که به دیگران میکنم،و در عوض، تنها دروغ و فریب نصیبم میشود.گویی در دریای بیکران، بدون قطبنما و بادبان به پیش میروم.
در میان انبوه رنگها و خطوط،تنهایی خود را در “نقاشیهایم” پنهان میکنم.هر ضربه قلم، فریادی خاموش از درد و اندوه است.
در اعماق “دلم”، دلتنگی ریشه دوانده،مانند غنچهای که در حسرت بهار، سر به زیر انداخته است.هر تپش قلب، پژواکی از سکوت پر فریاد دلتنگی است.
در “سکوتم”، هزاران حرف ناگفته نهفته است،قصههایی از عشق و غم، از امید و ناامیدی.هر سکوت، فریادی رسا از رازهای ناگفته قلب است.
در پشت “لبخندم”، غصههای بیپایان پنهان شده است،اشکهایی که در سکوت فرو میریزند و لبخندی بر لب مینشانند.هر لبخند، نقابی برای پنهان کردن درد و رنج است.
“دل من” همچون کودکی خردسال است،ساده و بیگناه، شکننده و لطیف.با نگاهی ساده به دنیا مینگرد و به راحتی میخندد.اما این سادگی، او را در برابر سختیها و غمها آسیبپذیرتر میکند.
“دل من” از جنس دیوارهای کاهگلی است،ساده و بیآلایش، اما در عین حال محکم و استوار.در برابر سختیها خم میشود، اما هرگز نمیشکند.
“دل من” میمیرد، بارها و بارها،با هر غم و اندوه، با هر دلتنگی و تنهایی.اما دوباره زنده میشود، با هر امید و آرزو، با هر لبخند و شادی.
و “دل من” چقدر گرفته است،از غم و اندوه، از تنهایی و دلتنگی.اما میدانم که این غمها و اندوهها گذرا هستند،و روزی خورشید امید بر تاریکی قلبم خواهد تابید.
تا آن زمان، به نقاشیهایم پناه میبرم،به سکوتم، به لبخندم، و به امید و آرزوهایم.و میدانم که روزی “دل من” از این تنهایی و غم رها خواهد شد.
گردآوری:بخش سرگرمی موزستان