» روانشناسی » برای زندگی بهتر » نکاتی درباره عشق، این واژه مبهم و پر تکرار
برای زندگی بهتر

نکاتی درباره عشق، این واژه مبهم و پر تکرار

۱۴۰۳/۰۲/۱۵ 0077

 

 

1-از هیچ چیز به اندازه عشق سخن نگفته‌اند. اغلب داستان‌ها، فیلم‌ها و آثار هنری درباره عشق‌ است. بسیاری از رمان‌نویسان کاری جز خلق آدم‌هایی با ماجراهای پرکشمکش عاشقانه نکردند(که کم کاری هم نیست البته).

 

در موقعیت های مختلف و زمان های متفاوت با فرهنگ های گوناگون درباره این پدیده حرف ها زده شده و با این حال انگار که برای ما عشق هر روز مبهم تر می شود. تنها آدم های پرت و از همه جا بی خبر می توانند عشق را در یک خط تعریف کنند وگرنه هیچیک از ما نمی توانیم حتی در ده ها صفحه بگوییم عشق چیست.

 

اما آدمیان ـ بیشتر آدمیان ـ در دوره ای از زندگی خود حالی داشته اند که آن را عشق نامیده اند؛ بنابراین با کمترین وضوح و شفافیت معنایی، عشق یکی از پرتکرارترین دغدغه های روزمره آدم هاست.

 

عشق در گفتار بسیاری از انسان ها آنقدر بزرگ شده است که گویی تنها حقیقت عالم است. عرفا به طور کلی عشق را اساس و اصل دانسته اند؛ حالتی پایدار که گویی در زندگی اگر فارغ از آن شوند، راه خود را گم کرده و از صراط مستقیم خارج شده اند. عشق را برخی آری گفتن به زندگی و شادی بیکران و عده ای دیگر سراسر غم و حرمان می دانند.

 

متعلق عشق هم همیشه بسیار متفاوت بوده است، عده ای علاقه خود به شغل شان را عشق نامیده اند؛ برای مثال بسیاری از بازیگران، نقاشان، موسیقیدانان و به طور کلی هنرمندان که درباره شغلشان زیاد هم حرف می زنند از عشق به کار خود می گویند؛ حتی در بین آنها هستند کسانی که می گویند «با کارمان ازدواج کردیم»! گویی که کار آنقدر در زندگی آنها بزرگ شده که جای مسائل مهم زندگی شان را گرفته است.

 

متعلق عشق خیلی ها فرزندشان است، برخی عاشق خانه، برخی دیگر عاشق پول، برخی عشق شکلات اند و برخی عاشق ساعت های قدیمی. بله عشق آنقدر مبهم است که می توان به اندازه گروه های مختلفی از آدم ها برایش مصداق و معنا پیدا کرد.

 

2ـ یونانیان برای عشق دو کلمه مختلف با اسطوره ها و افسانه های عجیب داشتند؛ «آگاپه» و «اروس». آگاپه عشق غیرخودخواهانه به کل بشریت بود و اروس عشق به یک فرد خاص. دلبستگی به محبوب و ازدواج و باقی قضایا در حوزه اروس است و کشته شدن در راه دیگران و نجات آدم ها آگاپه؛ عشقی که یک انسان به مردم، جهان و بشریت می ورزد. آریستوفان یکی از شخصیت های رساله مهمانی افلاطون معتقد بود اروس به معنای میل به یکی شدن و وحدت با انسان مورد علاقه است و سقراط آن را میل به صور مثالی می دانست.

 

همین نشان می دهد با وجود تنوع در نظرگاه یونانیان از همان زمان عشق در معنای اروس هم نوعی فضیلت و چیزی بیش از ارتباطی جسمی و جنسی است. اروس، احساسات و عواطف شخصی صمیمانه است، لذا وجه ممیز اروس عبارت است از نوعی کشش و احساس شدید نسبت به یک فرد مشخص که می توان اوصافی از او ـ و حس خود نسبت به او ـ را از دیگران متمایز کرد. اما آگاپه احساسی است که در یک تعریف آرمانی تنها می تواند از خدا بربیاید و تلاش انسان تنها می تواند بخشی از آن را در بر گیرد. در آگاپه همه انسان ها و همه آیات هستی مورد محبت شدید یعنی عشق قرار می گیرد.

 

در گفتار فلاسفه معاصر خاصه متفکران پدیدارشناس و وجودشناس عشق نوعی زیر و رو شدن وجودی است. نوعی حالت معنی دار که انسان را از اوج ناامیدی، تنهایی و پوچی به معنا می رساند. در این نگاه همواره عشق امری مثبت همراه با شور و مکاشفه است. اما در مقابل تجربه عاشقی در زندگی روزمره با مخاطرات و دشواری های فراوان همراه است.

 

رضایتی که در تجربه اهل نظر از عرفای اسلامی تا متفکران اگزیستانسیالیست می توان دید چیزی جز دریافت عشق در افقی فرارونده از زندگی روزمره نیست. عرفای ما اغلب عشق روزمره و زمینی را تنها راهی برای عشق الهی دانسته اند و لذا از عشقی که اکثریت خلایق سخن می گویند ـ در خوشبینانه ترین حالت اگر نگوییم در خیلی از موارد دست به انکار و نقد زده اند ـ بسرعت عبور کرده اند و به یک تجربه جاودان و بی نهایت رسیده اند. از سوی دیگر، فیلسوفان اصالت وجودی مانند بوبر، هایدگر و… زندگی روزمره انسان مدرن را در جوامع همسان ساز امروز مسیری به سمت پوچی و تنهایی می بینند که یکی از مهم ترین امکانات نجات از آن عشق است. عشقی که از همه مشغله های عینی ما را دور می کند و از زندگی روزمره به حالت خلسه می رساند تا بتوانیم هستی را فارغ از حجاب روزمره و زندگی ابزاری بنگریم.

 

  بیشتر بخوانید: تست روانشناسی عشق

 

3ـ با همه این اوصاف مثبت متفکران، شاعران و… در واقع تجربه عشق با متعلقی مشخص در زندگی روزمره همراه با تلخی ها و دلشوره هایی است که البته رنگی وسوسه انگیز از لحظه های ناب و شاد همیشه همراه آن است. از سویی، خشنودیم از عشق چون ما را به حسی از شعف می رساند؛ حسی از حل شدن در دیگری و از سوی دیگر از عشق رنجوریم چرا که همواره با از دست دادن معشوق، رنج جدایی، تشویش رسوایی پیش چشم دیگران و سودازدگی و اشتباه همراه است. عشق با وابستگی های گریزناپذیرش آزادی هایمان را محدود می کند و ما را وابسته به تمایلات معشوق و محدودیت های مورد نظر او می گرداند. عشق در این نگاه نه تنها مثبت نیست، بلکه پر از عذاب و رنج است.

 

حال سؤال این است آیا می توان در حالت عاشقی حرف از آرامش زد؟ آیا عاشقی برای ما احساس خوبی از زنده بودن را هم به همراه خواهد داشت؟ شاید شما یک تاجر یا کاسب در زمانه ای از فشارهای اقتصادی و ورشکستگی هستید؛ یا حتی مصرف کننده ای رام و آشنا؛ مثلا کارمندی که یک روز از خواب بلند می شود و قیمت ماست، پنیر، گوشت و مرغ روزانه اش چند برابر شده است.

 

شما با این وضع در بده بستان اقتصادی جامعه خود حتی کارمند هم که باشید ورشکسته ای بیش نیستید.یا شاید هم جوانی باشید با دوستان و رفقایی بی معرفت و روابطی پر سوءتفاهم که ذره ای آرامش در آنها نیست. ممکن است در روابط خود تحقیر شده باشید، ممکن است با بی معرفتی یک نارفیق روبه رو شده باشید و احساس کنید چقدر تنهایید.

 

در هر کدام از این حالات، گمشده شما می تواند عشق باشد. دست کم ادعای این نوشته این است که عشق در این وضع می تواند شما را نجات دهد؛ می تواند همان آرامش گمشده شما را بازگرداند. عشق فارغ از احساسات آنی و ناله های شاعرانه، حسی است که در طول زمان ساخته می شود (منظورم این است که عشق در یک نگاه خیلی هم واقعی نیست).

 

روزها می گذرند و شما کسی را کشف می کنید. خسته به خانه برمی گردید و همسرتان به شما دلگرمی می دهد. کلافه از حلقه دوستان تان با معشوق خود سخن می گویید و احساس می کنید او شما را تنها نمی گذارد.

 

در این حالت وضعی رخ می دهد که گویی می توان آن را عشق نامید. این عشق به شما آرامش و قوت قلب می دهد؛ حتی اگر پیر باشید یا در آستانه بحران میانسالی. آرامش عشق در سایه درک متقابل، احساس تعلق به یک نفر، به یک انسان که شما را می شناسد، خود را نشان می دهد و داروی التیام بخش شما می گردد. آرامشی افزون بر این نیست که در تمام هیاهوی غیر قابل فرار شهرهایمان دلبسته یک نفر و تنها یک نفر باشیم و یکی را کشف کنیم. یکی ما را خوب بشناسد و مدام به ما حق بدهد. او کسی است که در زمانه فشار اقتصادی با ماست و با ما زندگی می کند.

 

در دوران مختلف به چشم خود عشاق زیادی دیدم. عشق های با شور و اشتیاق که خیلی از آنها نماندند و به نفرت بدل شدند و خیلی از آنها ماندند و برای خود تاریخچه و سند های مختلف پیدا کردند. از همه این تصاویر یکی از ذهنم بیرون نمی رود.

 

تصویر پدر بزرگ پیرم که در گوشه بیمارستان ناهوشیار و رو به احتضار آخرین ساعات عمرش را طی می کرد. اما مادربزرگم پیش همان یک چشم پدر بزرگ که می دید می نشست و ساعت ها به او خیره می شد و امید داشت تنها نماند.

 

عشق پیری را حلاوتی دیگر است و شعر شعرا فقیر از توصیف آن. عشق با ماندن و صبرکردن برای یکدیگر رخ عیان می کند و خدشه ناپذیر می شود. دو نفر به هویتی مشترک تبدیل و در این اشتراک گویی حل می شوند. هویتی فراخ شده و رشد یافته از یکدیگر. عاشقان پس از مدتی شبیه به هم می شوند، شبیه به هم می بینند و شبیه به هم فکر می کنند. فردیتشان در دیگری حل نمی شود، بلکه بزرگ تر می شود به اندازه دو نفر.

 

عاشقان حتی طعم غذا ها را مثل هم می فهمند؛ غذاهای مشترکی را دوست دارند و از غذاهای یکسانی بیزارند. بله عشق آن است که در میان تمام موجودات عالم دست روی یک نفر بگذاری و بگویی فقط این و دیگر هیچ و آرام آرام شبیه او شوی. عاشق دوستی ندارد جز یکی، همراهی ندارد جز یکی و چه لذتی بالاتر از این انحصار و محدود شدن.

 

4ـ عشق بخشی از تجربه روزمره ماست. این را داستان نویسان بیشتر از همه خاصه فلاسفه درک کرده اند. عشق تجربه ای عینی از مجموع حالات و شرایطی مختلف است. مجموعه ای از تمایلات متفاوت. در طول تاریخ، عشق با توجه به فرهنگ و اخلاق اجتماعی تعریف شده است. عشق ها داریم نه یک عشق، عشق فیلم های امروز با عشق فیلم های کلاسیک متفاوت است. عشق فیلم هندی و فیلمفارسی با عشقی که میشائیل هانکه و کوبریک در پی تعریف آن هستند، فرق می کند.

نکاتی درباره عشق,عشق در یک نگاه

عشق در لسان اخلاق رسمی و رسانه های وابسته به آن چیزی است و برای خرده فرهنگ های متضاد با اخلاق رسمی که علیه شرایط موجود حرکت می کنند چیزی دیگر. پس عشق و درک ما از آن برآمده از زمینه های فرهنگی است. لذا هیچ نوع تجربه استعلایافته ای از فرهنگ عمومی برای عاشق قابل تصور نخواهد بود.در جامعه ای دینی عشق همیشه با خیر و نیکی و ذات مطلق پروردگار تعریف می شود.

 

عشق در زمانه اعتراض و انقلاب شکل سراسر متفاوتی پیدا می کند و با آرمان های سیاسی ـ اجتماعی یا تعلق خاطر به جمع کثیری از مردمان بروز می یابد. شاید ادعای بیراه و گزافی نباشد اگر بگوییم بهترین نوع درک عشق درک رخداد آن در میانه زندگی روزمره با تمام اشتغالات انسان معاصر است. ما نمی توانیم به عشق فارغ از تجربه مدرنیته (یا تجربه تضاد سنت و مدرنیته در جامعه خودمان) و زندگی روزمره ای که درگیرش هستیم بیندیشیم. فارغ از باورهای گذشته و شرایط فعلی جابجایی ها و گذارها و برزخ های اعتقادی، عشق هیچ است. محتوای این واژه خالی را جامع و فقدان های آن پر می کند.

 

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

شاید در ادبیات هیچ کجای جهان به اندازه ادبیات ایران عشق مورد توجه قرار نگرفته است. اساسا شاعری را پیدا نمی‌کنید که تصمیم گرفته باشد درباره عشق اصلا حرف نزند. هزاران غزل عاشقانه، هزاران حکایت و روایت، قصه‌ها و منظومه‌هایی متنوع و جدی در ستایش و تعریف از عشق، رسالات متنوع در تقسیم‌بندی و برشمردن مراتب آن و… که همچنان تا زمانه ما ادامه دارد، از ادبیات فارسی ادبیاتی سراسر عاشقانه ساخته است.

با ورود اسلام به ایران، رشد عرفان و قدرت گرفتن صوفیان از یک سو و اهمیتی که احکام اسلامی به ازدواج و کسب زندگی بهین اجتماعی و خانوادگی داده بود از سوی دیگر، عشق در ابعادی متفاوت به بحث متالهین، متکلمین، فلاسفه و شعرای ایرانی تبدیل شد.

 

عشق تا پیش از ورود عرفان به ادبیات فارسی شکلی زمینی ـ یا آن طور که عرفا می گفتند ـ مجازی داشت. در لسان عارفان عشق بر دو نوع بوده است؛ عشق زمینی که بیشتر به نام عشق مجازی از آن یاد می کرده اند و عشق حقیقی یا الهی و ربانی که مخصوص خداوند بوده است.

 

پس از غلبه عرفان بود که عشق مجازی جای خود را به عشق الهی داد. اما نمی توان این گزاره مطلق را دقیق دانست چرا که عشق زمینی نزد بسیاری از شعرا و حکایت پردازان و بخصوص در ادبیات عامیانه ایران زمین، همچنان محترم و مورد اشاره بود. باید توجه داشت که به دلیل شرایط اجتماعی و سیاسی هر دوره شاعران به ابهام و ایهام رو آورده و در بسیاری موارد ـ مثلا در شعر حافظ ـ درک حدفاصل عشق زمینی به یک انسان و عشق الهی بسیار دشوار است.

 

اما آنچه مسلم است پس از اوج گیری عرفان، عشق و عاشقانه زیستن به معنای درک راز هستی و کشف اسرار آن بود. پهنه گسترده عشق در ادبیات فارسی چنان است که می توان آن را با شعری از مولانا توضیح داد: چون به عشق آیم خجل باشد از آن / هر چه گویم عشق را شرح و بیان. عشق دریایی پهناور دیده می شود که هیچ گاه رسیدن به ساحل آن ممکن نیست لذا همان طور که مولانا تشریح می کند گستردگی عشق در ذهن عرفا به قدری است که ابیات شاعرانه آنها توان تبیین ندارد. این را مولانایی می گوید که اگر نگوییم در همه آثارش دست کم در کل دیوان شمس خود موضوعی جز عشق ندارد.

 

تا پیش از ورود عرفان و تا قرون چهارم و پنجم تعابیر ظاهری از زیبایی به بهترین شکل در اشعار فارسی دیده می شود، در واقع تعابیر در این دوره بیشتر ملموس و منحصر در عالم ماده است. اشعار فارسی در همین دوره است که به فراوانی با تشبیهاتی چون ماه، سرو و… تصویری بی نظیر از معشوق می سازند. من آن جعد موی غالیه بوی / من آن ماه روی حور (رودکی) و یا در مثالی دیگر؛ هر زمان جوری کند بر من، به نو، معشوق من / راضیم راضی به هرچ آن ماه رخ با من کند (منوچهری).

 

اما پس از این قرون و در دوره عرفانی جایگاه عشق از عالم ملموس ما فراتر می رود، ابدیت می یابد و به عوالم ذهنی تر، درونی تر و بی کران پا می گذارد. طبیعی است که در این حالت شعر فارسی وسیع تر، البته مبهم تر و صنایع آن پیچیده تر می گردد. نخستین رگه های عشق عرفانی را می توانیم در سنایی ببینیم؛ حسن معشوق را چو نیست کران / درد عاشق را نهایت نیست.

 

سنایی به عنوان پدر شعر صوفیانه فارسی با اندیشه عارفانه خود به نوعی بر پیکر شعر فارسی رنگی دیگر پاشید، بارها از دین استوار به عشق سخن گفته است و از اهل روزگار خود به خاطر بی دردی و بیگانگی با عشق حقیقی نالیده است.

 

اما پس از سنایی از کسانی که عشق عرفانی در آثارش جلوه ای کم نظیر دارد، عطار است. عطار در نگرشش به عشق در نهایت عرفان نشست. ای هجر تو وصل جاودانی / اندوه تو عیش و شادمانی / در عشق تو نیم ذره حسرت / خوشتر ز وصال جاودانی. عطار در مجموع آثار یه یادماندنی و سترگش چون تذکره الاولیاء، منطق الطیر، دیوان اشعار، مصیبت نامه و مختارنامه به موضوع عشق عرفانی پرداخته است که نمونه های فراوانی از آن می توان نقل کرد که اینجا به قطعه ای از مختارنامه که تصویری از کیفیت عشق نزد عطار را ترسیم می کند، اکتفا می کنیم؛ در عشق گمان خود عیان باید کرد / ترک بد و نیک این جهان باید کرد / گر گوید ترک دو جهان باید کرد / بی آن که چرا کنی چنان باید کرد…

 

اما مولانا در ساخت تصویر عرفانی از عشق نزد انسان ایرانی موثرترین بوده است. مولانا یکی از کسانی است که در سراسر آثار خود معنایی از عاشقانه زیستن را به معنای شیوه ای از بودن پیشنهاد داده و فارغ از تقابل عشق با فضیلت یا عشق زمینی سراغ عشق الهی به عنوان راهی برای زیست در این جهان رفته است و این مفهوم را آنقدر بزرگ و همه گیر کرده که فارغ از آن اندیشیدن و دیدن عالم میسر نباشد.

 

شاید به همین سبب است که در نهایت خود از بیان ناپذیری عشق بارها سخن گفته است؛ عشق دریایی است قعرش ناپدید / در نگنجد عشق در گفت و شنید. در این سیاهه افراد زیاد دیگری هم می گنجند و چه کسی مشهورتر از حافظ که سراسر اشعارش سخن از عشق است. بسیاری از متفکران و منتقدان ادبی در پی تشریح بخشی از نگاه حافظ به عشق بوده اند و در این میان، درگیری ها و اختلاف نظر هم فراوان بوده و هست. آنچه مسلم است حافظ دلیل خلقت را عشق می دانست و به همین دلیل نزد حافظ تشریح عالم اعم از عالم معنا و عالم روزمره و روابط انسانی، جدای از عشق میسر نیست؛ از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.

 

عشق در ادبیات فارسی به واسطه صوفیگری و عرفان تبدیل به رمزی شد که مدام باید تاویل شود. راهی حزین و دشوار که در واقعیت تجربه می شود و سعادت را حاصل می آورد. شعرای معاصر فارسی هم کم از عشق نگفتند هر چند که بر سبیل شفافیت و وضوح بیشتر رفتند و مرزهای مبهم حافظ بین عشق زمینی و الهی را شکستند. در این میان شاعران پس از نیما همچون مشیری، اخوان، مصدق، فرخزاد، سپهری، شاملو، احمدی، ابتهاج، لنگرودی، کدکنی، منزوی، صفاری، بهمنی و میرشکاک با هر رویکردی بخشی از ادبیات ایران را تشکیل داده اند که مدام معنا و تعبیر عشق را فراخ و گسترده کردند و آن را به مضمون اصلی این ادبیات چه از نوع قدیم و چه تازه آن تبدیل ساختند.

 

ترانه‌های عاشقانه، از دیروز تا امروز

تو ای پری کجایی؟ شبی که آواز نی تو شنیدم‌/ چو آهوی تشنه پی تو دویدم‌/‌ دوان‌دوان تا لب چشمه رسیدم‌/‌ نشانه‌ای از نی و نغمه ندیدم‌/‌ تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی‌نمایی‌/‌ از آن بهشت پنهان دری نمی‌گشایی….

در پاسخ به این سوال که کدام ترانه عاشقانه را دوست دارید؟ خیلی ها بدون لحظه ای درنگ گفتند: «تو ای پری کجایی؟» ترانه ای که سروده شاعر بزرگ کشورمان هوشنگ ابتهاج است و آهنگسازی آن را زنده یاد همایون خرم انجام داده است.

 

بعد هم در سال 52 حسین قوامی آن را خوانده است. از آن زمان تاکنون هم خوانندگانی چون محمد اصفهانی و علیرضا قربانی آن را بازخوانی کرده اند.

 

همایون خرم در آهنگسازی این ترانه دستگاه مورد علاقه اش ـ همایون ـ را انتخاب کرده است و روانی و لطافت این دستگاه هم به خودی خود بر زیبایی و جذابیت آن افزوده و در ذهن شنوندگان ماندگارش کرده است.

 

یادگاری از دوست

«یادگار دوست» شهرام ناظری یکی از کارهایی است که هنوز هم شنیده می شود. این قطعه که در آلبومی به همین نام منتشر شده است، با آهنگسازی کامبیز روشن روان به مناسبت هشتصدمین سالگرد تولد مولوی منتشر شده بود و توانست شعر « با غم عشق تو دلم کار افتاد…» را در ذهن مردم ماندگار کند.

 

«شیدایی» مشکاتیان

تصنیف «شیدایی» ساخته زنده یاد استاد پرویز مشکاتیان است که با سنتورنوازی فوق العاده استاد به یکی از ماندگارترین نغمه ها تبدیل و در آلبوم موسیقی «در آستان جانان» هم منتشر شده است.

 

تصنیف شیدایی براساس یکی از شعرهای زیبای حافظ است که هنوز هم برای همه ایرانی ها آشناست و کلمه کلمه اش را دوست دارند.

نکاتی درباره عشق,عشق در یک نگاه

«الهه ناز» بنان

از سال 1333 که از رادیو پخش شد تا همین امروز ترانه ای پرطرفدار ماده است، آنقدر که هنوز هم خیلی ها زیر لب زمزمه اش کنند و بخوانند «باز ای الهه ناز… با دل من بساز» و هرجا هم آهنگ این ترانه را بشنوند، حسی نوستالژیک خواهند داشت؛ البته اغلب شنوندگان هم فقط مرحوم غلامحسین بنان، خواننده این قطعه به یادماندنی را می شناسند و نمی دانند آهنگساز این اثر اکبر محسنی و سراینده شعر آن، کریم فکور بوده است.

 

روح الله خالقی که رهبر ارکستر انجمن موسیقی ملی بوده هم این کار را برای اجرای بنان در همراهی با این ارکستر تنظیم کرده است.

 

گرچه بسیاری از صاحب نظران ترانه الهه ناز را از برخی ظرایف فنی و هنری عاری دانسته اند، اما این تصنیف – چه در زمان اجرای نخست خود و چه طی دهه های بعد- همواره از جمله ترانه های محبوب و پرطرفدار ایرانی محسوب می شده است.

 

این اثر هم از جمله کارهایی است که بعدها از سوی خوانندگان مختلف و حتی خوانندگان لس آنجلسی خوانده شد، اما هرگز نتوانستند موفقیت بنان را کسب کنند.

 

سلام آخر

اغلب آثار موسیقی پاپ زود کهنه می شوند و به خاطره ها می پیوندند و به همین دلیل در این نوع موسیقی آثار معدودی را می توان جزو ترانه های ماندگار دانست.

 

«سلام آخر» با صدای احسان خواجه امیری و با ترانه بسیار زیبای اهورا ایمان یکی از این کارهاست که اگر موفقیت عمده آن را به سبب ترانه زیبای اهورا ایمان بدانیم، بی انصافی نکرده ایم.

 

این ترانه در سال 86 منتشر شده و هنوز هم جزو ترانه های محبوب مردم است. همین موضوع می تواند هشداری باشد برای خوانندگان پاپ که این روزها خودشان ترانه سرا شده اند و سعی می کنند کمتر از ترانه سرایان برجسته استفاده کنند!

 

هوای گریه

تصنیف زیبا، دلنشین و پرطرفدار «هوای گریه» با صدای گرم همایون شجریان، آهنگسازی محمدجواد ضرابیان و شعر سیمین بهبهانی هم این سال ها برای همه ما آشناست و هرچند مدت کوتاهی از عمر این اثر نمی گذرد، اما توانسته از میان تعداد زیاد آثاری که این روزها تولید شده و به دست فراموشی سپرده می شود، پیشی بگیرد و در ذهن مخاطبان موسیقی امروز ماندگار شود و همیشه برایشان رنگ و بویی آشنا داشته باشد؛ البته تصنیف است، نه ترانه.

 

«صیاد» افتخاری

علیرضا افتخاری هم هرچند طی سال های گذشته فعالیت چشمگیری نداشته است، اما چند اثر فراموش نشدنی دارد که هرچند از نظر منتقدان موسیقی در جایگاه بالایی نباشد، اما مردم آنها را دوست دارند.

 

یکی از این کارها «نیلوفرانه» نام دارد و شاید به واسطه این که سال ها از تلویزیون پخش شده، در ذهن مردم ماندگار است. او قطعه دیگری را هم به نام صیاد دارد که با شعری از مهدی عابدینی و آهنگسازی محمدرضا چراغعلی ساخته شده است. صیاد هم یکی از عاشقانه هایی است که هنوز مورد علاقه مردم است.

 

آهای خوشگل عاشق

چند سال پیش فریدون آسرایی هم قطعه «گل هیاهو» را منتشر کرد. این قطعه هنوز هم برای همه آشناست و البته آن را با نامی که خودشان دوست دارند، می شناسند و می گویند «آهای خوشگل عاشق» را شنیده ای؟

 

ناشناخته بودن خواننده در هنگام انتشار این قطعه و صدای نرم و دلنشین او در تبدیل آن به یک موسیقی نوستالوژیک نقش مهمی را ایفا کرد، چنان که حتی موزیک بی کلام این قطعه نیز هواداران بسیاری یافت و خیلی ها در آن زمان آن را به عنوان صدای زنگ گوشی همراه خود برگزیدند.

 

شعر این قطعه را رضا جزء مطلب تبریزی سروده و آهنگسازی اش را آسرایی انجام داده است.

 

«پرواز» آریان

گفتی می خوام رو ابرا همدم ستاره ها شم / تو تک سوار عاشق، من پری قصه ها شم / گفتم به جای شعر و قصه های بچگونه / باهم بیا بسازیم زندگی رو عاشقونه / ما دو بال پرواز مرغ عشقیم، پرمی گیریم تا اوج آسمون ها…

 

سال ها از انتشار آهنگ پرواز می گذرد، اما مردم هنوز هم در کنسرت های گروه آریان از آنها می خواهند این قطعه را برایشان اجرا کنند. ترانه این اثر را علی پهلوان و نینف امیرخاص سروده اند و سیامک خواهانی آهنگسازی آن را انجام داده است. این کار چندی پیش ریمیکس هم شد و روی سایت های موسیقی قرار گرفت.

 

عاشقانه تلخ چاوشی

تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام / چشمامو سرزنش نکن. از پسشون برنمیام / پیر شدم تو این قفس. یه کم بهم نفس بده / رحم و مروتت کجاست. جوونیامو پس بده / فکر نمی کردم بذاری / زارو زمینگیر بشم / فکر نمی کردم که یه روز / این جوری تحقیر بشم…

 

این ترانه هم برای خیلی ها آشناست. «قله خوشبختی» یکی از ترانه هایی است که محسن چاوشی در نخستین آلبوم رسمی او «یک شاخه نیلوفر» در سال 87 منتشر کرد. این قطعه هنوز هم با همه تلخی اش برای بسیاری ترانه ای عاشقانه و به یادماندنی است.

 

عشق ممنوع

البته که در طول تاریخ بیشتر آدم‌ها از عشق به معنایی مثبت حرف زده‌اند اما همه هم حس خوبی به عشق نداشتند و از گفتنش خجالت نمی‌کشیدند.

 

آدم های حسابی و مهمی هم بوده اند که عشق را مساله ای منفی و نکبت بار دانسته اند. آنها برای خود استدلالاتی دارند و توصیفاتی که کم هم منطقی نیست.

 

آنها از نمونه های واقعی کوچک تا نمونه هایی جهانی در تاریخ ادبیات برای به کرسی نشاندن حرف خود بهره برده اند.

 

بدبختی و نکبت آنتونی، کلئوپاترا، رومئو و ژولیت و… نمونه های خیلی معروف آنها هستند. هزیود در کتاب منشأ خدایان؛ اروس خدای عشق را خلاف عقل و در تضاد با آن دانست و نسبت به آن هشدارها داد.

 

در همان یونان باستان سوفوکل و اوریپید دو تراژدی نویس درخشان فرهنگ بشری هم دیدی منفی نسبت به عشق داشتند. ویرژیل هم شاعری بود که نسبت به خیر بودن و فضیلت عشق مردد بود. بعدتر و در دوران روشنگری و تحول اروپا ژان ژاک روسو با استدلالات پرقدرت و آثار ادبی مؤثرش بشدت عشق را محکوم و تقبیح کرد.

 

شوپنهاور عاشقی را موضوعی سراسر نسنجیده و مبتذل خواند؛او می گفت: عشق هیچ ابایی ندارد که با تمام خزعبلاتش از راه برسد… عشق هر روز زمینه ساز و موجد شنیع ترین و حیرت انگیزترین منازعات و مشاجره هاست، ارزشمندترین روابط انسانی را نابود می کند و استوارترین پیوندها را از هم می گسلد… چرا موضوعی چنین حقیر نقشی چنین عظیم ایفا می کند؟

 

در این میان نظریه روسو علیه عشق نظریه ای قابل تأمل است. روسو معتقد بود عشق سرشار از شور به وابستگی و پیوستن به دیگری است. این وابستگی شخص عاشق را مجبور می کند خود را به نفع تمایلات شخصی دیگر تغییر دهد.

 

خود را به ذهنیت و خواست او نزدیک کند و از آنجا که خوشبختی بدون احساس استقلال و خود بودن میسر نخواهد بود لذا عشق مساله ای است که موجب بدبختی و حقارت عاشق است.

 

روسو به این نکته اشاره می کرد که عشق و فرآیند آن سبب به وجود آمدن رذیلت های مختلف اخلاقی می شود. ما دلمان می خواهد همان احساسی را که داریم در دیگری نیز برانگیزیم؛ عشق باید دو طرفه باشد. و برای این که ما را دوست بدارند باید در خور عشق باشیم؛ برای آن که ما را بر دیگری ترجیح دهند، باید (دست کم در چشم محبوبمان) از دیگری ارزشمندتر باشیم. بنابراین شروع می کنیم همقطاران خود را برانداز کردن، شروع می کنیم خود را با آنها مقایسه کردن و اینجاست که چشم و همچشمی، رقابت و حسادت آغاز می شود.

 

روسو با طبع لطیف و احساساتی خود نه از جهت منکوب کردن روح احساسی و لطیف عشق بلکه اتفاقا برای دفاع از جان های حساس و جلوگیری از آلودگی نفس بر عشق می تاخت.او نگران آن خدشه و ضربه هایی بود که عاشق به سبب وارد شدن در رقابت و حسادت به خود می زند. عاشق در این نگاه مدام از خود فاصله می گیرد و به چیزی نزدیک می شود که خود نیست. اگر همین فاصله از نفس را مبنا قرار دهیم و آن را به حوزه های روان شناسی شخصیت ارتباط دهیم، می توانیم عشق را به سبب تردید به خود و ضربه زدن به اعتماد به نفس توسط خود عاشق در رقابت ها و حسادت های مصنوعی و نابرابر با دیگران صرفاً برای رضایت انسانی دیگر (که احتمالاً آغشته به خودخواهی و ضعف نفس است) علت ناهنجاری های روانی و افسردگی دانست.

 

در کنار این مخالفان عده ای از کمونیست ها هم عشق را مساله ای حاصل بورژوازی و لوکس برای انسان هایی دانسته اند که همیشه در جایگاه برتر اجتماعی می نشینند. آنها عشق را نوعی حق برتر برای مرفهان بی درد دانسته اند. البته در میان متفکران چپ عده ای هم بودند که عشق را برهم زننده معادلات اجتماعی جوامع سرمایه داری خواندند و شوری که همچون انقلابی نهادهای منحط و اخلاقیات کاسبکارانه و مصنوعی جوامع سرمایه دار را رسوا می کند. فمینیست ها هم خاصه از نوع رادیکالشان کم عشق را نکوبیدند.

 

آنها اغلب بر این باورند که عشق در تاریخ بشری صرفاً مرد محور بوده و زن را تبدیل به ابژه ای یا وسیله ای برای هوس های مردانه و تمایلات آنها کرده است. چنین نگاهی علاوه بر زایش مخالفت های زیاد با عشق سبب شده است که فرهنگ معاصر بشری به امکان یا عدم امکان برابری در رابطه عاشقانه بیندیشد.

 

در تاریخ ادبیات هم با وجود اشعار عاشقانه و حکایت های شیرین رمانتیک می توان مخالفت با عشق را در خیلی از نمایشنامه ها و رمان ها دید. سرنوشت تلخ رومئو و ژولیت، سرنوشت مصیبت بار آناکارنینا شخصیت اصلی رمان سترگ تولستوی به همین نام. جنون و خودکشی افلیا به دلیل عشق بی حدش به هملت مردد. آغشته شدن دست اتللو به خون دزدمونا همسرش به دلیل عشق کورش به او که با کوچک ترین وسوسه ای به شک تبدیل شد و حسادتی مرگبار را آفرید و… نمونه هایی از این بیانیه های هنرمندانه ضدعشق اند. این بدبینی در نمایشنامه های ایبسن، استریندبرگ، چخوف و هارولد پینتر هم حضوری پررنگ داشته است. گویی عشق در اغلب آثار ادبی بخصوص از نوع معاصرش شکلی تلخ و خانمان سوز داشته و دارد.

 

اما با همه این رویکردهای مختلف می توان این گونه فرض کرد که عشق برای متفکران و ادبا دو منظر دارد؛ یکی احساسات عاشقانه که سرشار از لطافت و لذت است و دیگری رذالت های ناشی از آن و احساسات حقیری که درگیرش می شود و از عشق امری منفی و دهشتبار می سازد. در این کشاکش و رویارویی همیشه شروع ها پرشور و زیباست و اغلب بجز ملودرام های خوش سرانجام های تلخ و تراژدیک.

منبع:جام جم آنلاین

به این نوشته امتیاز بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  • ×